معنی همین الان
فارسی به انگلیسی
Now
لغت نامه دهخدا
الان. [اَل ْ لا] (اِخ) لان:
تف تیغ هندیش هندوستانی
علی الروس در روس و الان نماید.
خاقانی.
الان. [اَ] (اِخ) مشرق و جنوب وی سریر است و مغرب وی روم است و شمال وی دریای کرز و بخاک خزرانست و این ناحیتی است اندر شکستگیها و کوهها و جائی بانعمت و ملکشان ترساست و ایشان را هزار ده است بزرگ و اندر میان ایشان مردمانی اند ترسا و مردمانی بت پرستند و مردمان وی گروهی کوهیند و گروهی دشتی، و لشکر ملک اینجا بشهر خیلان باشد و بندر کاسک و شهر دراِلان از این ناحیت است. (از حدود العالم). نام ولایتی است از ترکستان و بعضی گویند نام شهری است. (برهان). نام ولایتی از ایران و ترکستان. (شرفنامه ٔ منیری):
خبر دهند که چون او رود بحرب عدو
بود به لشکرش اندرشه الان و خزر.
قطران.
چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشد
روس و الان نهند سر خدمت پای شاه را.
خاقانی.
بگرداگرد خرگاه کیانی
فروهشته نمدهای الانی.
نظامی.
رجوع به آلان و اران و لان شود.
همین
همین. [هََ] (ص مرکب، ق مرکب) (از: هم + این) فقط این. این بس است. تنها این:
همی دربدر خشک نان بازجست
مر او را همین پیشه بود از نخست.
ابوشکور.
جز ایشان به بلخ اندرون نیست کس
از آن نامداران همین است و بس.
فردوسی.
همه پرسش این بود و پاسخ همین
که بر شاه بادا هزار آفرین.
فردوسی.
جهان جاودانه نماند به کس
همین جاودان نام نیک است و بس.
فردوسی.
که فرمانده هفت شهر زمین
همین یک تن آمد ز شاهان، همین.
نظامی.
چوبر دشمنی باشدت دسترس
مرنجانْش کو را همین غصه بس.
سعدی.
چه میخواهم از طارم افراشتن
همینم بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را.
سعدی.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چگونه ؟ چون نخواهد شد.
حافظ.
|| (شبه جمله) کلمه ٔ «همین » با لحن استفهام در تداول امروز به صورت شبه جمله به کار میرود به معنی اینکه: آیا کافی است ؟ دیگر لازم نیست ؟ || (حرف ربط مرکب) نیز. ایضاً. (یادداشت مؤلف). هم:
چه باید مرا بی تو گنج و سپاه
همین تخت شاهی و زرین کلاه.
فردوسی.
همین گرز و این نیزه و بادپای
همین جوشن و ترگ و رومی قبای.
فردوسی.
تو را دادم ای زال این جایگاه
همین پادشاهی و تخت و کلاه.
فردوسی.
در الان
در الان. [دَ رِ اَ] (اِخ) شهری است به الان چون قلعه ای بر سر کوه و هر روزی هزار مرد به نوبت، باره ٔ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم). و رجوع به الان در ردیف خود شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
همین دم اینک هم اکنون ترکی شونده این دم همین دم هم اکنون اکنون، اینک، حالا
فرهنگ معین
کلمات بیگانه به فارسی
اکنون
گویش مازندرانی
حالا – اکنون
فرهنگ عمید
خود این، اشاره به نزدیک،
جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفتهای مرکب: همینگون، همینطور،
وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار میبرند: همین الآن به من نگفتی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
اکنون، اینگاه، ایدر، همینگاه، هم اکنون
مترادف و متضاد زبان فارسی
اکنون، الحال، اینک، حال، حالا، حالیا
فارسی به ایتالیایی
ora
معادل ابجد
187